امیدهای پیشرفت
تاریخ انتشار: ۲ آبان ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۲۵۴۹۰۳
در یادداشتی با عنوان "امیدهای پیشرفت" دیدار نخبگان با رهبر انقلاب روایت شد.
به گزارش ایران اکونومیست، متن این یادداشت که به قلم سیدطهرضا نیرهدی نوشته شده به این شرح است: صبح علیرغم کمخوابی دیشب بلند میشوم. نماز خوانده – نخوانده میزنم بیرون و میروم آن طرف شهر سر کار. قبلِ «آن جلسه»، باید دو جای دیگر بروم، یکی مدیرکل جایی است که هفت صبح وقت داده و آنیکی جمعی از مدیران حوزه کاری خودم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به کارهای اول صبحم که میرسم، سوار موتور میشوم و میروم سمت «آن جلسه». کنار گیت ورودی، از نگهبان میپرسم که آیا میتوانم موتور را در پارکینگ بگذارم؟ جواب میدهد که:
- برای دیدار آمدهاید؟
- بله
- باید هماهنگ کرده باشند. هماهنگ کردهاند؟
- نه
- پس نمیشود.
- چه کنم؟
- همین دور و اطراف یکجایی پارکش کن.
- گفتم شاید شرایط کشور خاص است، نگذارم بهتر باشد. حله.
درختی پیدا میکنم و موتور را میبندم و به عادت آیهای میخوانم که از دست دزد جماعت در امان بماند. رها کنم ...
تشریفات ورود را طی میکنم. دفعه قبلی برای آخرین بار گمانم یازده سال پیش این مراحل را طی کردم. یازده سال است گمانم که «او» را از نزدیک ندیدهام. یازده سال است گمانم که این حسینیه را از نزدیک ندیدهام. یازده سال است گمانم که پاهایم را روی زیلوهای سفید - سرمهایاش نگذاشتهام. یازده سال است گمانم که پسری، پدری را جز از دریچههای مجاز ندیده است. یازده سال پدری پیر شده. چه میگویم؟ پسری پیر شده شاید. رها کنم ...
دیروزِ «آن جلسه»، شماره غریبهای تماس گرفت. بعد از احوالپرسی گرم؛ از آنها که آنقدر گرم است که آدم میترسد نکند رفیق قدیمی باشد و تو به جا نیاوردهای. غریبه گفت که فردا «آن جلسه» قرار است برگزار شود. از من دعوت کرد که در «آن جلسه» شرکت کنم. پرسید:
- نظرتون چیه؟
- والله من که از خدامه خدمت برسم.
- خوب الحمدلله
- فقط چهطور شد که یاد ما کردید؟ من فکر کنم ۱۰ – ۱۱ سالی هست که به «این جلسات» دعوت نمیشوم و بنیاد نخبگان انگار بهکلی اسم ما را از لیستش حذف کرده.
البته شوخی میکردم و دلیل دعوت نشدن را میدانستم. هرسال نخبگانی به جمع کشور اضافه میشوند و دوره پیرمردهایی مثل من دیگر گذشته. حالا شاید دو یا سه نسل بعدترِ شاگردان من به این جلسات دعوت میشوند یعنی شاگردِ شاگردهای من شاید. تعجبم ازاینجهت بود که حالا چه شده این بار از من دعوت کردهاند. به تشریفات ورود به حسینیه رسیده بودیم.
محافظها همانطور محکم و خوشرو. به تشریفات ورود، مرحله کنترل کارت واکسن هم اضافه شده بود. اکسیژن خون را هم میسنجیدند به گمانم و در کاغذی اسممان را مینوشتند و میرفتیم مرحله بعد. وارد حسینیه که شدم، قاری داشت قرآن میخواند و «او» در صندلی آن دورها نشسته بود. دیر رسیده بودم یا بهتر بگویم لببهلب رسیده بودم. نخبگان نه مثل یازده سال پیش، روی زمین که این بار شاید بهخاطر کرونا در صفهای منظم روی صندلی نشسته بودند. یازده سال قبل این خبرها نبود. هر جا گیر میآوردیم مینشستیم. زانوی من روی زانوی بغلی، زانوی پشت سری فرورفته در کمر جلویی و آرنج بغلی فرورفته در پهلوی من! دنیا عوض شده یا ما عوض شدهایم؟ چه میگویم؟ گمانم از کمی دیر رسیدنم ناراحتم، آسمان را به ریسمان میبافم. رها کنم ...
از عقب جمعیت راهنماییام میکنند و در طرف دیگر حسینیه جایم میدهند. پشت سر خانمهای نخبه جایم میدهند. بدیاش این است که اگر سخنران خانمی حرف نامربوطی بزند نمیتوانم با صدای بلند بخندم، آخر چه کسی این روزها جرئت دارد به حرف نامربوط زنان سرزمینم بخندد؟ و خوبیاش این است که بعدتر و تا انتهای «جلسه» با چندتایی از کودکان این خانمهای نخبه که مشغول شلوغکاری و ورجهوورجه هستند ولو به قاعده شکلک درآوردن رفیق میشوم.
بعد از قرآن، مجری که خودش جوان نخبهای است حکماً، از «او» اجازه میگیرد و «جلسه» را شروع میکند. رسمی و بهاختصار دعوت میکند که سرپرست بنیاد نخبگان صحبت کند. او صحبتش را از مقالهای چاپ شده در مجله Nature در سال ۲۰۰۵ شروع میکند که در آن نویسنده نوشته ایران در حال پیشرفت است و جز از مسیر تحریم و ناآرامیهای اجتماعی، مسیر پیشرفت ایران کند نخواهد شد. گله میکند که قرار بوده فلان قدر صحبت کند و الان زمانش را کمتر کردهاند و از «او» اجازه میخواهد تا بیشتر صحبت کند. به سیاق جلسات قبل، «او» در اداره جلسه دخالت نمیکند و آقای سرپرست روی صندلی خود مینشیند. کار دست مجری جلسه است و او هم جوان! معلوم میشود که جلسه، «آقای سرپرست خوشش بیاید!» اداره نخواهد شد.
هرچند معمولاً در چنین جلساتی ترجیح میدهم مسئولین کمتر صحبت کنند و فرصت بیشتر در اختیار جوانها باشد ولی این بار بدم نمیآمد آقای «سرپرست» صحبتهایش را ادامه دهد؛ صحبتها بیحساب نبود. ولی خوب، اوضاع همیشه آنطور که من میخواهم که پیش نمیرود.
بعد از او مجری برنامه از نفر اول دعوت میکند که بیاید و صحبتهایش را شروع کند. نخبه اول جوانی است از اهالی اکوسیستم فناوری اطلاعات کشور. اهمیت شبکه ملی اطلاعات را طرح میکند و میگوید که چند وقتی است با وزارت ارتباطات همکاری میکند.
در خاتمه صحبتش میگوید که یک خواسته شخصی هم دارد و آن این که «اگر امکانش هست، عبایتان را هدیه بدهید!»
«یا ابوالفضل!» این واکنش غیرارادی من است در انتهای حسینیه بعد از شنیدهشدن این خواسته و صدای خنده جمعیت و پچپچهای بغلدستیهای من که «چه خوش اشتها هم است این رفیقمان!» پیش خودم میگویم «من جوانتر که بودم در خواب میدیدم که از «او» خانه پرش چفیه بخواهم!» ولی حالا انگار واقعاً روزگار عوض شده. یک آن وحشت برم میدارد که نکند «او» هم الآن عبا در آورد و به جوان بدهد! خدا کند حداقل از عباهای کناردستی بعداً چیزی به این جوان بدهند که همان هم میشود انگار. آخر عبا؟! تا اینجای کار، دو هیچ به نفع «او».
نفر دوم خانم نخبهای است که محقق و فعال حوزه معدن است. بر خلاف نفر قبلی، گزارش عملکرد نمیدهد، غر هم نمیزند. از ظرفیتهای معادن ایران میگوید و چند ایده و طرح به نظر عملیاتی هم ارائه میکند. خدا را شکر. از پس صحبتهای خوب و رو به جلواش میتوانم یک امتیاز به حسابمان منظور کنم، دو یک به نفع «او». پیش خودم میگویم به نتیجه این «دیدار» میشود امیدوار بود که این خواهر نخبهمان همه رشتهها را پنبه میکند. در انتهای صحبتش میگوید «یک خواسته هم دارم که میدانم خواسته زیادی است. یک وقت ملاقات حضوری میخواهم!». «او» میپرسد که «برای چه موضوعی؟» حکماً نظراتی دارد که میخواهد خصوصی طرح نماید. «او» رندانه میگوید: «بگذارید فعلاً این مطالبی را که گفتید پیگیری کنیم، موارد بیشتر باشد بعدتر!» همه با صدای بلند میخندیم. حقاً یک پرتاب سهامتیازی! پنج یک عقب افتادهایم!
نفر سوم، دانشجوی پزشکی است و دهه هشتادی. برخلاف نفرات قبلی و بعدی! کمتر تخصصی صحبت میکند و بیشتر اجتماعی سیاسی. خوب است، جنس جلسه جور میشود. هوای جوانیهایم زنده میشود که در دانشگاه چقدر آرمانهای بزرگ داشتیم و این مسائل چقدر برایمان جذاب و خواستنی بود. در خواسته شخصی هم چند قدم جلو رفته بود. بهجای آنکه مثل آن بنده خدا عبا بخواهد، آن هم در این گرانیها! انگشتر خودش و رفقای دانشجویش را آورده بود و از «او» خواست تا آنها را دست کند و برشان دعا بخواند و دفتر بعدتر تحویلشان بدهد. خدا را شکر در خواسته شخصی هم پیشرفت کردهایم و ملاحظه تورم و گرانی را میکنند.
نخبه چهارم متخصص حوزه حملونقل بود. تا دلت بخواهد حرف حساب زد. حرفهایش با عقل جور در میآمد و طرح مکتوب ضمیمه هم داشت. بعد صحبتهایش خاطرات یازده سال پیشم را مرور کردم که غالب صحبتهای نخبگان حول «چه کنیم که به نخبگان برسیم!»، «مقرری ماهانه کم است!»، «چرا ما باید برویم سربازی؟» و «شرایط ازدواج ما را فراهم کنید» میگذشت و حالا طرح راهبردی نه در تراز صنعت که در تراز مملکتداری ارائه میشود!
صحبتهای رفیق حملونقلی که تمام شد، «او» از جوان نخبه خواست که اگر طرح مکتوبی دارد به ایشان تحویل دهد، حکماً برای آنکه باحوصله مطالعه شود. با خیال راحت، یک امتیاز دیگر برای نخبگان، تابحال پنج دو به نفع «او».
نفر بعدی جوان جاافتادهای در صنعت فضایی کشور است. مروری میکند وضعیت صنعت را و خیلی ریز ولی بهکرات، از دولت قبل در نسبتی که با صنعت فضایی گرفته بود انتقاد میکند. با ریزبینی طرح میکند که چهطور دلسوزان از ظرفیت قانونی فلان برنامه استفاده کردهاند و مانع تعطیلی کامل این صنعت در دولت قبل شدهاند و میگوید که چهطور دولت قبل در برنامه جدید همان ظرفیت را هم کور کرده تا نشود از آن استفاده کرد. پیشنهاد میکند که بندهای سابق احیا شوند.
صحبتهای جوان که تمام میشود، «او» میگوید که درباره آن برنامه و قانون که کار از کار گذشته ولی این موارد را از راههای دیگر پیگیری خواهد کرد. مسئلهای که کشور ممکن بود چندی بعد متوجهاش شود، با تذکر علمی و بهجای جوان نخبه در مسیر حل قرار میگیرد.
دوباره خاطرات یازده دوازده سال قبل را مرور میکنم. در چنین جلساتی، مسئله به مسئله کشور اضافه میشد که حل نمیشد. جلسه پیشرفت کرده؟ بنیاد نخبگان پیشرفت کرده؟ نخبگان پیشرفت کردهاند؟ یک امتیاز دیگر به نفع ما، نتیجه تا اینجا پنج سه به نفع «او»!
نفر بعدی، دخترخانمی است محقق حوزه تعلیموتربیت. طرح بحثی میکند که مغز کلام قابلقبول است و با یافتههای من در ده سال زیستن در مدرسه بهعنوان معلم هماهنگ. خیلی حرف ویژهای نمیشنوم شاید بهخاطر آن که خود، تخصصی در حوزه تعلیموتربیت دارم و حرفها برایم جدید نیست ولی در خاتمه صحبت خواسته شخصیاش را از «او» طرح میکند. نه عبا میخواهد، نه انگشتر، نه مثل یازده سال پیش چفیه یا مثل همان سالها برنامههایی برای خانهدار شدن و ماشیندار شدن و وام ...
دخترخانم از «او» میخواهد که برایش دعا کند. دعا کند که دخترِ «او» عاقبتبهخیر شود. دختر میگوید که شما قبلاً گفتهاید که برای جوانها دعا میکنید و من هم میدانم که دعا میکنید ولی از شما میخواهم که در قنوت نماز دخترتان را به اسم دعا کنید.
«او» شروع میکند مخاطبه با دختر. اما حال من عوض شده. پرده اشک پیش چشمانم نشسته. در دلم میگویم خوش به حال این دختر. «او» برایش به اسم دعا خواهد کرد. چه عقلی دارد و چه درست چیزی خواسته. دارم حساب امتیازها را بالا پایین میکنم. یک امتیاز دیگر برای نخبگان. از ذهنم عبور میکند: «حالا اگر «او» بخواهد دختر را به اسم دعا کند، خوب اسم دختر را که نمیداند!» در همین فکرها هستم که دخترخانم از پشت بلندگو با بغض حرفش را تمام میکند و رندانه اسم خودش را هم میگوید تا «او» بداند در قنوت چه کسی را باید به نام دعا کند. حق این است که یک امتیاز دیگر هم به پای این دختر و نخبگان بنویسیم، حق!
نفر آخر به علت ضیق وقت، بهاختصار صحبت میکند و بحثش چندان شکل نمیگیرد. مجری هم از پشت سر چند باری سعی در پایان دادن به صحبتهایش دارد. مستقل از این که حرفش حساب است یا خیر، من خیلی چیزی از حرفهایش نمیفهمم.
صحبت نمایندگان نخبگان تمام شده. آن چند سالی که در نوجوانی در «این جلسه» شرکت میکردم، به اینجای جلسه که میرسیدیم یکدفعه چند نفری از وسط جمعیت بلند میشدند و میگفتند که حرف دارند و معمولاً جلسه به هم میریخت. پیش میآمد که تکوتوک حرف حساب بشنویم ولی غالباً صحبتها راجع به مشکلات صنفی نخبگان بود و پول نمیدهند و وام نمیدهند و ... ولی این بار بعد پایان صحبتهای نخبگان، میکروفون تحویل «او» میشود تا صحبتش را شروع کند. جلسه پیشرفت کرده است؟ بنیاد نخبگان پیشرفت کرده است؟ نخبگان پیشرفت کردهاند؟ داستان چیست؟
«او» شروع میکند. راجع به تعریف نخبگی، نخبه چه باید بکند و دیگران برای نخبگان چه باید بکنند صحبت میکند. علاوه بر هوش و زحمت، توفیق الهی را برای نخبه ضروری میداند و این نکته را ذکر میکند که انسان برجسته را به شرطی میتوان نخبه دانست که از هوش خود در راه خیر استفاده کند. مثال میزند که دزدی که با هوش و استعداد خود و حتی زحمت میتواند قفل ماشینی را چند ثانیهای باز کند که نخبه نیست، او دزد است! یاد موتورسیکلتم میافتم که نکند یکی از این دزدهای برجسته به سراغش رفته باشد!
از یک جای صحبت، دیگر صحبتهای «او» را رها میکنم. میروم در خیال خودم. به مفهوم پدری فکر میکنم. به این که پدری دارم که «ژنهایم» را از او به ارث بردهام و پدری که حالا، آن دورهای حسینیه، دارد صحبت میکند. در خیال خودم رابطه پدر پسری را مرور میکنم؛ اینکه چقدر دوستش دارم و چقدر دلم میخواهد سرم را بگذارم روی زانویش و او صورتم را نوازش کند. من مرد گنده، چقدر دلم اینها را میخواهد.
حساب امتیازهای خودمان و «او» را رها کردهام. رفتهام روی مفهوم پدر پسری نشستهام. رابطه پدر فرزندی، امتیازبندی دارد؟ حساب و کتاب دارد؟ بیخیال امتیازها میشوم. کاستی حرف و رفتار خودمان را کنار میگذارم و خوبیها را به حساب وظیفه میگذارم.
به این فکر میکنم که از فراز سالها، حالا دیگر برای نظرم احترام بیشتری قائلم. شاید صددرصد نظراتم با «او» با «پدرم» یکی نیست. در ذهنم مسائلی هست که متفاوت با او صورتبندی میشود و متفاوت با او پاسخ داده میشود و البته صدها برابر، مواردی که عیناً مثل او فکر میکنم.
به این فکر میکنم اصلاً مگر پسر باید عیناً مثل پدرش فکر کند؟ اصلاً مگر قرار است محبت و شیدایی ناشی از اندیشه باشد فقط؟ مگر رابطه من با پدر ژنیام اینطور است؟ نه، قلب باید کار خودش را بکند.
بااینحال، در خیالم از جایم بلند میشوم، روی این زیلوهای سفید - سرمهای طول حسینیه را طی میکنم. از آنیکی دو پله بالا میروم و پیش پایش زانو میزنم. سرم را روی زانویش میگذارم. دست به صورتم میکشد و گریه امانم نمیدهد که به او بگویم چقدر دلم میخواهد نوازشم کند و دعا.
امانم نمیدهد که به او بگویم چقدر شرمندهام از کمکاریهایم. به او بگویم که ذهنم بیش از این یاری نمیکند و نفسم بیش از این همراهی نمیکند. به او بگویم که کار نفسم از دست من خارج است و مگر او دعا کند. به او بگویم برایم نزد «حضرت صاحب» شفاعت کند که ازاینرو سیاه در گذرد. به او بگویم که ... رها کنم ...
من هنوز در خیالم. پسر بچهای که با او رفیق شده بودم، دور و برم میچرخد و انتظار شکلک دارد. من اما حالش را ندارم. دارم به دیروز و امروز و فردا فکر میکنم. به این که اگر او همالان صدا کند مرا و بگوید در این یازده سال از دفعه قبل که اینجا بودی تا الآن چه کردی؟ چه بگویم؟ چه جواب بدهم. اصلاً بین خودمان بماند، در این چند سال از این خجالت خیلی هم رغبت نداشتم بیایم در این حسینیه.
رها کنم ... بگذار رها کنم و بروم برای بچههای این خانمهای نخبه شکلک درآورم. بگذار بروم بنشینم روی موتورم و بروم به کارم برسم. بگذار همهمان برویم به کارهایمان برسیم. بگذار برویم و طرح آن جوان حملونقلی را پیگیری کنیم، بگذار برویم و مسئلههای صنعت فضایی را حل کنیم. بگذار برویم، مسائل مدارس را پیگیری کنیم. بگذار برویم معدن را جایگزین نفت کنیم و ...
بگذار برویم، من و رفقای نخبهام قول دادهایم خودمان را خرج راهِ «او»، خرج راهِ «پدرمان» کنیم ...
منبع: خبرگزاری ایسنا
منبع: ایران اکونومیست
کلیدواژه: یک امتیاز دیگر یازده سال پیش بنیاد نخبگان خواسته شخصی او بگویم فکر می کنم صحبت هایش عوض شده رها کنم صحبت ها آن جلسه بیش تر
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت iraneconomist.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران اکونومیست» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۲۵۴۹۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
جایزه یک میلیارد تومانی برای ۱۰۰ استاد منتحب شاگردپرور
معاون علمی، فناوری و اقتصاد دانشبنیان رییسجمهور از جایزه یک میلیارد تومانی برای ۱۰۰ استاد منتحب شاگردپرور خبر داد. - اخبار اجتماعی -
به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم، آیین تقدیر از 100 استاد شاگردپرور - نخستین دوره جایزه شیخ مفید، - با حضور روحالله دهقانی، معاون علمی، فناوری و اقتصاد دانشبنیان رییسجمهور و رییس بنیاد ملی نخبگان، سید سلیمان سیدافقهی، قائم مقام بنیاد ملی نخبگان و جمعی از استادان منتخب 50 دانشکده از برترین دانشگاههای کشور برگزار شد.
رئیس بنیاد ملی نخبگان در این مراسم با تأکید بر رسالت تحول آفرینی و تاریخسازی دانشگاهها گفت: دانشگاههای ما همواره مبدا تحول بودهاند و رسالتی تاریخساز بر عهده داشتهاند؛ پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بسیاری از جریانهای انقلاب در دل دانشگاهها شکل گرفت و بعد از انقلاب نیز این دانشگاهها بودند که نیروی انسانی متخصص مورد نیاز کشور را تربیت کردند.
دهقانی با اشاره به پررنگتر شدن برخی از نقشها در دانشگاهها و توجه کمتر به دیگر رسالتهای استادان عنوان کرد: طی دو، سه دهه قبل، ماموریتهایی در دانشگاهها پررنگ شدهاند که یکی از آنها تولید علم بود؛ بر همین اساس، استادانی که در حوزه تولید علم، مقالات بیشتر، بهتر و باکیفیتتری تنقش آفرینی داشتند، مورد تشویق و حمایت قرار گرفتند. این در حالی است که طی سالهای اخیر، نقش استادان دانشگاهی در تحقق ارتباط با صنعت و حل مسائل صنایع کشور پررنگتر شد و دانشگاهها و استادان در این مسیر گام برداشتند. هرکدام از این رسالتها، برکاتی را برای کشور به ارمغان آورده و برای استمرار در ایفای با کیفیت این نقشها، جوایز و مشوقهایی نیز معین شده است.
معاون علمی، فناوری و اقتصاد دانشبنیان رییسجمهور با تأکید بر رسالت اصلی دانشگاه، مبنی بر تربیت نیروی انسانی و انسانپروری گفت: دانشگاه کارخانه علم آفرینی، خلق نوآوری و فناوری است، در عین حال یکی از اصلی ترین مسئولیتهای دانشگاهها انسانسازی است. این مسئولیت که نباید مورد غفلت قرار گیرد، فراتر از سایر وظایف دانشگاهها است.
دهقانی، جایزه شیخ مفید با حمایت معاونت علمی و بنیاد ملی نخبگان را گامی در راستای توجهبخشی و تأکید بر رسالت اصلی دانشگاهها و استادان، مبنی بر انسانسازی دانست و گفت: تمام برنامهها، جوایز و اقدامات دانشگاههای ما تحت عناوین گوناگون، یک هدف در پس خود دارند که پرورش انسانها و شاگردانی است که استادان نخبه و انسانپرور را تکثیر کنند.
رییس بنیاد ملی نخبگان، با بیان اینکه در فرآیند انتخاب استادان برگزیده و شاگردپرور، هیچ فراخوانی اعلام نشد و برگزیدگان توسط دانشجویان نخبه و مستعد برتر، انتخاب شدند، ادامه داد: یک جامعه 20 هزار نفری از دانشجویان مستعد برتر و نخبه از 50 دانشکده در دانشگاههای مطرح سراسر کشور، بر اساس معیارهای مشخص، این استادان را انتخاب کردند. این افراد، گروههای مختلف از جمله برگزیدگان مسابقات مختلف بنیاد ملی نخبگان و یا نفرات برتر کنکور هستند.
وی با اشاره به علت غیر فراخوانی بودن فرآیند انتخاب برترینها در جایزه شیخ مفید عنوان کرد: مسالهای که همواره برای من دغدغه بوده، این است که به عنوان مثال هنگامیکه جایزهای برای استاد نمونه تعریف کردهایم و کلی فرم باید برای آن تکمیل و جمعآوری شود، برترینهای واقعی و کسانی که حقیقتا اثرگذارند و مشغول به کار واقعی هستند کمتر به دنبال تکمیل این فرمها و مطرح کردن خودشان بودهاند.
معاون علمی، فناوری و اقتصاد دانش بنیان رئیس جمهور، افزود: بر این اساس ما به دنبال راهکاری بودیم که چگونه میتوانیم در یک برنامه نخبگانی مخاطب خود را پیدا و بدانیم که از چه اساتیدی باید تقدیر کنیم.
وی ادامه داد: در یک ماموریت دانشگاهی پرسشهایی بر مبنای مؤلفههای کارشناسی شده، برای دانشجویان تدوین شد تا با در نظر گرفتن این معیارها، دانشجویان بتوانند استادان شایسته را برگزینند.
جایزه یک میلیارد تومانی برای 100 استاد منتحب شاگردپرور
معاون علمی، فناوری و اقتصاد دانش بنیان رئیس جمهور با بیان اینکه ارزش جایزه فاخر شیخ مفید به احترام این معلم بزرگ، برای استادان مفید بستهای متنوع از جایزه نقدی، حمایتها و اعتبارات به ارزش 10 میلیارد ریال در سال است، ادامه داد: این جایزه یک هزار امتیازی، متشکل از بسته متنوعی از حمایتها است که استادان برگزیده، بدون هیچ محدودیت و در یک فرآیند کاملاً تسهیل شده، میتوانند حسب نیاز خود از این جایزه در شکلهای مختلفی بهره ببرند.
دهقانی، با بیان اینکه جایزه 10 میلیارد ریالی شیخ مفید، علاوه بر بخش مالی، بستهای شامل 16 حمایت متنوع معاونت علمی و بنیاد ملی نخبگان است، ادامه داد: استادان میتوانند تا 400 امتیاز این جایزه معادل 400 میلیون تومان را مستقیماً به شکل نقدی دریافت کنند. همچنین تسهیلات متنوع دیگری از بسته حمایتی بنیاد نخبگان و معاونت علمی، شامل امکان کسر خدمت یا معافیت خدمت سربازی برای دانشجویان، استفاده از تسهیلات پسا دکتری، فرصت مطالعاتی خارج از کشور، گرنتهای پژوهشی، استفاده از فرصت حضور در کنفرانسها، فرصت بازدیدهای علمی از جمله این 15 تا 16خدمتی است که در معاونت علمی و بنیاد ملی نخبگان در قالب یک سبد و به سادهترین شکل در اختیار 100 برگزیده جایزه شیخ مفید قرار خواهد گرفت.
وی با تأکید بر اهمیت نقش انسانسازی و نخبهپروری دانشگاهها، این جایزه را حمایتی در راستای تأکید و اعتلای این فرهنگ دانست و گفت: بر این باور هستم که هیچ کسی مثل استادانی که با شاگردان در تعامل هستند نمیتواند افراد با استعداد و توانمند را شناسایی کرده، پرورش داده و مدیریت کند و به اعتقاد من یکصد نفر از اساتید برگزیده این جمع، حتما بهتر از من، معاون من و هرکس دیگری میتواند دانشجویان شایسته را پرورش داده و تکثیر کنند.
دهقانی: مجوز استخدام سه هزار نخبه در دستگاههای اجرایی اخذ شده استدهقانی در پایان ابراز امیدواری کرد که در پایان دوره اول جایزه شیخ مفید بتوانیم یکصد نفر استاد برگزیده فعلی را با نگاه و تربیت شما به 500 تا 700 نفر افزایش دهیم.
انتهای پیام/